در حال بارگذاری ...
...

گفت و گو با ”مسعود موسوی” کارگردان نمایش ”به دهکده جهانی خوش آمدی پینوکیو ”

وقتی متن را خواندم احساس کردم که معضلات انسان کنونی و انسان معاصر چه در کشور ما و چه در سایر کشورهای جهان با استفاده از یک نماد که همان "پینوکیو" است و همه آن را می شناسند مورد بررسی قرار می گیرد.

گفت و گو با ”مسعود موسوی” کارگردان نمایش ”به دهکده جهانی خوش آمدی پینوکیو ”

وقتی متن را خواندم احساس کردم که معضلات انسان کنونی و انسان معاصر چه در کشور ما و چه در سایر کشورهای جهان با استفاده از یک نماد که همان &quotپینوکیو&quot است و همه آن را می شناسند مورد بررسی قرار می گیرد.

محسن حسن زاده: مسعود موسوی همانطور که خودش اذعان می دارد همیشه به دنبال نمایشنامه هایی است که خصلت جهانشمول داشته باشد. او در تازه ترین تجربه خود نمایش "به دهکده جهانی خوش آمدی پینوکیو " را که نوشته "داریوش رعیت" است در تالار قشقایی به صحنه برده است. نمایشنامه خواست "پینوکیو" و کمک فرشته مهربون به او برای آدم شدن و در عین حال مخالفت "پدر ژپتو" با او را مبنا قرار می دهد و در این بین رویارویی "پینوکیو" با شخصیت های شناخته شده ادبیات جهانی او را به نتیجه دیگری می رساند.

 با مسعود موسوی از انتخاب متن هایش، نگاه او در کارگردانی و نحوه هدایت بازیگرانش در این نمایش گفت وگو کردیم. گفت و گوی سایت ایران تئاتر را با موسوی می خوانید.
***
شما از جمله کارگردان هایی هستید که با مرور نمایش هایی که به صحنه برده اید، می توان به این نتیجه رسید که به ارائه مفهوم به صورت مستقیم اعتقاد بسیار دارید.  آیا این نظر من را قبول دارید؟ و اگر اینگونه است، عقبه این نوع نگاه در چیست؟

به این شکل که شما گفتید، نظر شما را قبول ندارم. اگر در جایی ضرورت ببینم یعنی در جایی احساس کنم مخاطب من ممکن است پیام را دریافت نکند یا به بیراهه برود یا متوجه زیر متن نشود به مستقیم گویی روی می آورم، اما آنجا که احساس کنم تماشاگر مفاهیم نمایش را متوجه می شود و اثر پیش می رود خیلی اعتقادی به مستقیم گویی ندارم. در همین نمایش" به دهکده جهانی خوش آمدی پینوکیو" هم این اتفاق افتاده است. مثلاً در صحنه ای که من می گویم؛ عشق های پینوکیو اینها بودند. یکی در بوسنی و ... تماشاگر را مستقیم با مفاهیم مورد نظر خودم آشنا می کنم، ولی در همین نمایش یک "مفیستو"یی داریم. یک "شهرزاد"ی داریم. یک "دن کیشوت"ی داریم که اینها در درون اجرا مفاهیم مورد نظری که می خواهد به تماشاگر انتقال پیدا کند را غیرمستقیم انتقال می دهند. این بستگی به موقعیت و حرفی که قرار است انتقال پیدا کند، دارد. اما اعتقاد راسخ من همیشه اینگونه بوده که تصاویر باید گویا باشد و متن باید خودش حرف بزند.
این موضوع به نمایشنامه هایی که شما انتخاب می کنید باز می گردد. نویسنده این نمایشنامه ها اثر را بر مبنای یک یا چند مفهوم پیش می برند و مفاهیم هستند که به اثر جهت می دهند. بر این مبنا می شود نتیجه گرفت که معیار انتخاب شما اینگونه است.
نه من قطعاً از مستقیم گویی پرهیز می کنم. یعنی اگر متنی حالت شعارگونه داشته باشد و بخواهد مفاهیم را به صورت قطعی به تماشاگر انتقال دهد، من نمی توانم آن را بپذیرم. من سعی کردم همیشه در زیر مفاهیم و عناصر کارگردانی، حرفم را بزنم اما باز هم تاکید می کنم جاهایی باید اینها کنار برود و ظرف یک یا دو دقیقه تمام آن چیزی که در ذهنم هست بدون پرده پوشی و رک با تماشاگر در میان بگذارم. من مقدار زیادی به برشت و کارهای او اعتقاد دارم. برشت در جاهایی همسرایان را می آورد و بدون هیچ لفافه نمایشی یا تصویرگری، مستقیم حرف خود را می زند و در حداقل زمان هم حرف خود را می زند و می رود. ولی در جاهایی مثلاً در صحنه "کارناوال" در نمایشنامه "گالیله" در زیر پوشش آن می خواهد هزاران حرف را بزند. به نظر می آید برگرفته از این مولفه من در کارهایم یا در انتخاب متونم یک چنین نگاه تلفیقی را دارا هستم.
در همین نمایش "به دهکده جهانی خوش آمدی پینوکیو " نویسنده شخصیت "پینوکیو" را محور قرار می دهد و مفاهیمی که ذهن خود نسبت به زندگی انسان معاصر دارد را بیان می کند. در واقع نمایشنامه را به کلاژی تبدیل می کند که در رویاروی "پینوکیو" با تعدادی از شخصیت های کلاسیک ادبیات جهان، حرف خود را بزند. شما در این نمایشنامه، جاذبه های تصویری را بیشتر دیدید یا شما هم با متن ارتباط مفهومی پیدا کردید؟
من قطعاً با متن ارتباط مفهومی برقرار کردم. من وقتی متن را خواندم احساس کردم که معضلات انسان کنونی و انسان معاصر چه در کشور ما و چه در سایر کشورهای جهان با استفاده از یک نماد که همان "پینوکیو" است و همه آن را می شناسند مورد بررسی قرار می گیرد. به شکلی طبیعی وقتی "دن کیشوت" یا "مک لوهان" به عنوان صاحب نظریه دهکده جهانی که الان بحث نوینی است انتخاب شده، احساس کردم "پینوکیو" وقتی انسان می شود پس دیگر ما با "پینوکیو" طرف نیستیم با انسانی طرف هستیم که در جای جای این جهان مرتکب یکسری اشتباهات، گناهان و عشق ورزی ها می شود که در حال حاضر هم وجود دارد. بنابراین این قضیه برای من جالب بود که هم "پینوکیو" به عنوان یک نشانه یا نماد شناخته شده و هم موضوع انسان معاصر را مورد توجه قرار داده است. در کنار این موضوعی که جالب است و به نوعی نقطه عطف نمایش محسوب می شود، بحث دهکده جهانی است و آن حرفی که الان همه جا زده می شود که ما در یک دهکده جهانی قرار داریم و همه شبیه هم داریم یک موضوع را تکرار می کنیم. باز هم استفاده از یک تئوریسین و به روز بودن این تئوری برای من جذاب بود و جهانشمول بودنش را در بر داشت. من به دنبال متون جهانشمول هستم و در این نمایش دیدم شخصیت هایی همانند "مفیستو" یا افسانه ای به اسم "دن کیشوت" برای قشر فرهیخته آشنا است و نویسنده آمده با بهره گیری از اینها یک خط اصلی که بررسی ماهیت انسانی و انسان شدن و معضلات آن است را مورد بررسی قرار داده است.
اگر مبنا همان مسأله دهکده جهانی بود که نام نمایش هم بر این اساس انتخاب شده می توانست نقطه عطف و مرکزیت نمایش باشد، اما در این میان شخصیت های دیگر همچون "شهرزاد"، "مفیستو" و... موضوعی تازه را به میان می کشند که باعث یک تشتت مضمون در نمایش می شود.
ببینید همه اینها در یک چیز با هم مشترک هستند و آن انسان معاصر است.
اما این نقطه اشتراک خیلی کلی است. ما می توانیم خیلی شخصیت های دیگر را در کنار این کاراکترهایی که در نمایش است، قرار دهیم.
[:sotitr1:]بله کاملاً درست است. ممکن است چندین انتخاب دیگر هم داشته باشیم که نویسنده 10 شخصیت را که بیشتر شناخته شده اند انتخاب کرده است.  " دن کیشوتی" که ما می شناسیم و در داستان "سروانتس" آمده، "دن کیشوت" نمایش ما نیست. "دن کیشوت" ی که با "پینوکیو" دعوا می کند که تو چرا از دنیای افسانه هایت بیرون آمدی؟ تو نباید آدم می شدی؟ آدم در شرایط کنونی این خصوصیات را داراست. پس این به انسان معاصر باز می گردد. "مفیستو" نمایش ما یک باجه دارد که خرید و فروش روح می کند. وقتی "پینوکیو" پیش او می آید "مفیستو" به او می گوید چرا می خواهی روحت را به من بفروشی و "پینوکیو" می گوید برای اینکه چیزی برای فروش ندارم. روح من اینگونه است و این مشکلات را داراست. حالا وقتی "پینوکیو" روحش را می فروشد چه اتفاقی برای آن می افتد به قدرتی دست پیدا می کند که با آن دست به جنایت می زند باز حرف انسان معاصر در هر جا کره زمین می شود. این ممکن است ضعیف یا قوی باشد ولی این رگه را در تک تک جاهای نمایش می توان پیدا کرد که در دهکده جهانی به اوج خود می رسد. ما در نهایت "پینوکیو" را وارد دهکده جهانی می کنیم که با همه خوبی های دنیا، ولی به نظر می آید این دهکده جهانی نمادی از مکانی است که در آن انسان شاد و خجسته نیست، بلکه انسانی خسته است. انسان امروز به بن بست رسیده است که ما آن را در صحنه "مفیستو" می بینیم یا در صحنه "فرمانده" او  به عنوان نماد در این صحنه چکار می کند؟ او نماد کسی است که یادآوری می کند که  تو حتی حق نه گفتن، نداری. تا جایی باید جلو بری و بعد دست به جنایت بزنی. خیلی از انسان های معاصر انسان هایی هستند که اگر نه گفتن بلد بودند شاید به خیلی از فجایع نمی رسیدند و به همین شکل شخصیت های دیگر.
اما در مورد "شهرزاد" یا "مفیستو" ما در پایان همان صحنه "شهرزاد" متوجه می شویم که این همان فرشته مهربون بوده که برای "پینوکیو" بازی می کرده است. آیا همین تشتت مضمون به وجود نمی آورد؟
بله اما هر کدام به جای خود دارای شناسنامه هستند. "شهرزاد" در جای خود شناسنامه دارد.
با چه منطقی "پینوکیو" با هر کدام از این شخصیت ها روبه رو می شود؟
این گزینش هایی است که نویسنده برگزیده است تا بدین وسلیه ابعاد مختلف زندگی انسان امروزین را نشان دهد و بنا به زمان، مکان و موقعیت 8 یا نه شخصیت را با "پینوکیو" رو به رو می کند. در هر کدام از این صحنه ها نویسنده یکی از ابعاد وجودی انسان را می آورد و آن را برجسته می کند.
به شناسنامه شخصیت ها اشاره داشتید. خود نمایش هیچ شناسنامه ای از شخصیت ها به ما نمی دهد. "پدر ژپتو" در عمل یک دانای کل است که ما علت آن را نمی فهمیم.
"پدر ژپتو" را شما آیا همانند پدرهای امروزی نمی بینید که نگران فرزندش است و فرزندش می خواهد در جایی به نام دهکده جهانی وارد شود. آیا شما پدرانی را سراغ ندارید که از اینکه فرزندش 24 ساعته پشت کامپیوتر و اینترنت است، نگران است؟ آیا پدری را سراغ ندارید که فرزندش به دنبال عشق های مجازی است؟ "پدر ژپتو" نماد هر پدری می تواند باشد، "پینوکیو" هم نماد هر فرزندی می تواند باشد. آیا ما همیشه از این صحبت نمی کنیم که در گذشته پدربزرگ و مادربزرگی بود که برای ما قصه می گفت ولی امروز ما از آن قصه ها دور شدیم هیچ نداریم و مدام سعی می کنیم بازگشت به گذشته کنیم و از دنیای افسانه و قصه بیرون آمدیم همانطور که "دون کیشوت" به "پینوکیو" می گوید: چرا از این دنیا بیرون آمدی. همه این شخصیت ها را باید نمادین دید.
احساس می شود استفاده از المان ها و نشانه هایی که در کار وجود دارد از یک زیبایی شناسی خاص بهره نمی گیرد. گاهی بازنمود واقعی می شود، گاهی نمادین و گاهی کاملاً استعاری. این دلیل خاصی دارد؟
من با توجه به اینکه 14 یا 15 صحنه در این نمایش دارم به دنبال تلفیقی ای بودم که هم تنوع داشته باشد و هم به نوعی زیبایی شناسی را دنبال می کردم؛ بنابراین شما می بینید در بعضی صحنه ها من از ویدئو پروژکشن استفاده کردم و در بعضی صحنه ها تلفیقی از نور، ویدئوپروژکشن و آکساسوار استفاده شده برای اینکه هم تنوع ایجاد شود و هم سعی کنیم جذابیت داشته باشد. در اینکه هر کدام از اینها می توانست کامل تر شود، بحثی نیست، اما من می گویم اگر فرض کنیم کل صحنه ها فقط صحنه "مفیستو" بود خیلی می توانست منسجم تر و متنوع تر باشد، ولی طولانی ترین صحنه 7 دقیقه است که سریع باید تعویض شود و در عین حال تماشاگر هم خسته نشود. من به این هم مسائل فکر کردم.
خیلی مواقع با توجه به رنگ های زخمتی که شما استفاده می کنید، نمایش شبیه کارهای کودک می شود و در برخی صحنه ها کاملاً برعکس است.
من یک مثال برای شما می زنم، ما برای صحنه "مک لوهان" به شکل طبیعی به دنبال ایجاد یک جذابیت بودیم که اولاً برای "پینوکیو" جذاب باشد و گول بخورد و بعد هم آن تنوع را برای مخاطب داشته باشد. بنابراین استفاده از نورهای رنگی  طبیعی است با توجه به منطقی که ارائه شد. من برای هر صحنه 5 دقیقه زمان دارم که آن صحنه را جا بیاندازم و به باور تماشاگر برسانم؛ بنابراین در صحنه "مفیستو" سعی می کنم با نورهای قرمز آن فضای جهنمی را ایجاد کنم.
بازیگران نمایش شما تلاش داشتند که خلاءهایی که در متن وجود دارد را پر کنند. این تلاش مشهود است. در عین حال به یک راحتی و بازی روان هم رسیده بودند. این به خواست شما باز می گشت یا پیشنهاد بازیگرانتان بود؟
به شکل طبیعی وقتی بازیگرانی را انتخاب می کردم تصور این را داشتم که چگونه از آنها بازی بگیرم. من یک زمانی را کارگردانی ام در نظر می گیرم تا بازیگران هر آنچه می توانند پیدا کنند و پیشنهاد دهند. بعد از آن من هماهنگ می کنم و به جمع بندی نهایی می رسیم. البته من با بیشتر بازیگران به غیر از "معین عشاقی" سابقه کار داشتم و آنها شیوه من را می شناختند. تا جایی بچه ها به این خلاء ها پی بردند و سعی کردند این خلاء ها را پر کند و بعد هم من آمدم و سعی کردم کار بازیگران را یک دست کنم.